زمانی که سعدی بنیآدم را اعضای یک پیکر دانست که با درد یکی، سایر اعضا به درد میآیند شاید تنها به یاد امثال مغول و تاتار میافتادیم که از محنت دیگران بی غم بودند و گمان میکردیم تنها اشباح رجالی همچو آنان چنین سنگدلاند ولی روزگار پرفریبی که در آن بهسر میبریم برایمان ثابت کرد که تنها سکندر و صدام نیستند که از محنت دیگران بیغمند بلکه شیکپوشانی اهل لفظ قلم و ظاهرالصلاح هستند که اتفاقاً ادعای مردمدوستی نیز دارند با هزار ناز و اطوار میتوانند هم وبال مردم باشند و هم به خاطر بارگرانشان که بر دوش مردم است منت نیز بگذارند. آنان میتوانند مردم را - که ولینعمتانشان هستند- لشکر قابلمه بهدست بنامند. ادعا کنند از جیب مردم باخبرند و برای خدمت به آنان شب و روز نمیشناسند و میتواند اینها همه دروغ باشد.
چند هفتهای است که کشور در شوک خبری فیشهای نجومی برخی مدیران و پاداشهای کلان آنان بهسر میبرد. خبری که هر چند نگرانکننده است و ناگوار ولی از واقعیتی تلخ خبر میدهد که مدتهاست در ایران بعد از دفاع مقدس رواج پیدا کرده است. با آمدن دولت سازندگی و مدیران تکنوکراتیاش که بعضاً جز بوی پول و پاداش، چیز دیگری را نمیشناختند این آفت ریشه گرفت. در آن زمان گفته میشد که تیغه لودر تیزتر از قانون است. و یا اینکه در روند توسعه، چارهای جز فدا شدن گروه و قشر آسیبپذیر نیست. به مستضعفین، قشر آسیبپذیر میگفتند تا حتی زیر بار معنایی اسم آنان نروند. گویی این قشر آسیبپذیر تماماً خودشان مقصر فقرشان هستند. مدیران مسئولی که عمدتاً یا تحصیلکرده غرب بودند و یا دلباخته آن، توسعه را با زور و پول و تقلید جلو میبردند نه با تدبیر و تفکر. با اسراف و اتراف و پزهای کارشناسی امور را با هزینه بالا به انجام میرساندند نه با تلاش مدیریتی.
فضای «برادرانه» که به برکت انقلاب و دفاع مقدس در میان مردم رایج شده بود با لغت وارداتی «شهروند» جابهجا شد. اگر در جامعه جهادی آن زمان ارزشهایی نظیر ایثار، سادهزیستی و سادگی ارزشمند بود، با ادبیات غربی مدیران تازه از راه رسیده، جای خود را به آنچه که حقوق شهروندی نامیده میشد دادند و مردم را گرفتار فرهنگ بیگانه نمودند. به مرور از این مدیران دو زیست، نسلی به وجود آمد که معلوم نبود به چه فرهنگی مرتبط است. اگر امروز صبیه آن آقا از بیانصافی پدر خود در بلعیدن بیتالمال به عنوان «گرفتن حقمان از انقلاب» یاد میکند جای تعجب نیست چرا که از چنان فرهنگی چنین گلهای رنگارنگی باید وبال جامعه شوند. و از این قبیل اناث شیرین سخن دوباره هست که گویی بابا را صاحب انقلاب و دانشگاهی که با پول مردم پا گرفته و اداره میشود را ارث پدری میدانند. والدهای که برای آشوبطلبان تعیین تکلیف میکند و شازدهای که سردسته چماقداران میشود؟ فرزندانی که با همراهی پدر محترمشان، پی در پی عضو هیئت مدیره شرکتهای مختلف میشوند و راه براه شرکت ثبت میکنند و تند و تند با وزارتخانه و اداره محل خدمت بابا، قرارداد میبندند.
لایه نوکیسهگانی که از این مدیران بوجود آمدند بسیاری از خطوط قرمز را شکستند و انقلاب را واقعاً برای خود مصادره کردند. این لایه آنقدر بزرگ شد که سفرهای خارجی، زندگی به سبک غربی و شیوخ عرب، تفریحات نامتعارف، ماشینهای وارداتی با رانت گمرکی، ویلاهای مجلل و ... جزء جدا نشدنی زندگیشان شد. زمانی که تورم 49 درصدی پوست و پوستین مردم را با هم میکند آنها به فکر اسکی در سد لتیان بودند و شکار و تعطیلات آخر هفته اروپا. مدیران اینگونهای که از موفقیت فرزندانشان و توانایی آنان در کنکور داخلی ناامید بودند آنها را از رقابت با فرزندان مردم نجات دادند و به دانشگاههای دسته چندم فرنگی فرستادند تا بتوانند به بهانه آنان هم تعطیلات آخر هفته را بگذرانند و هم برای بیهنرانشان مدرکی دست و پا کنند و جای پایی باز کنند و با آن دهان منتقدان را ببندند. آمار تکاندهنده هجوم و حضور آنان در دانشگاههای خارجی حکایت از به هدف نشستن پولهای بادآورده و چپاول شده از بیتالمال در به انحراف بردنشان داشت که منجر به تولد روحیه اشرافی جدید شد.
در دوران اصلاحات نیز اگر چه مردم به توسعه سیاسی مشغول شدند و ترجمه کانت و پوپر میخواندند ولی آقازدگان که اکنون اشرافزاده شده بودند مشغول کار خود بودند. پروژههای مهمی در مدیریتهای نفتی، شهری، عمرانی و... به این بیهنرهای ناشی سپرده میشد و از ضررهای کلانی که آنان با بیتجربگیشان به بیتالمال میزدند به عنوان هزینه برای کسب تجربه یاد میشد. القاب و عناوین دکتر و مهندس بود که میان مسئولین لیسانس توزیع میشد. مردم همچنان هزینه میدادند و پای انقلاب بودند. اگرچه روند حیف و میل بیتالمال در دوران سازندگی به اختلاس از بانک صادرات و پرونده قطور شهرداران تهران محدود نمیشد ولی در دوران اصلاحات نوکیسهگان اشرافی با شیوههای دیگری ادامه حیات میدادند و هنوز این نهیب رهبری برای مراقبت از بیتالمال و نظارت بیشتر و مبارزه با مفاسد اقتصادی و مفسدان بود که به گوش میرسید و لبیکی مردانه که از مسئولین به گوش نمیرسید. واگذاری شرکتهای دولتی و عمومی به قیمتهای بسیار پایین در میان هزارفامیلان ادامه داشت تا جایی که مردم در میان شعارهای رنگارنگ نامزدهای مختلف ریاست جمهوری نهم، شعار انقلابی عدالت اجتماعی را پذیرفتند و با قاطعیت به آن رأی دادند هرچند که برخی از همان مدیران رأی مردم را نپذیرفتند.
دولت دهم نیز اگر چه توانسته بود حلقه پیر و بسته مدیریتی را باز کند ولی خود نیز در برخی موارد گرفتار حاشیهها و لغزشهایی شد و مأموریتش ناتمام ماند. دولت تدبیر و امید که با کولهباری از شعار اعتدال و اصلاح صد روزه اقتصاد و ثروتمند کردن مردم به گونهای که نیاز به یارانه 45 هزاری نداشته باشند، چرخش چرخ زندگی و... زمام امور را در دست گرفت، با افراط در انکار خدمات دولت قبل اقتصاد را نه تنها در صد روز و دویست روز و هزار روز اصلاح نکرد که آب خوردن مردم را نیز به غرب وابسته کرد. مسکن مهر را طرح مزخرف خواند و کدخدا را حلال مشکلات دانست که با آمدنش رونق اقتصادی میآید و تجار پشت مرزهای ایران صف میکشند و نفتمان را در هوا میخرند و جوانان ازدواج میکنند و درختان شکوفه میدهند و باران میآید و ...
سه سال از عمر دولت به تخریب دولت قبل و تعریف از ژنرالهای پیر و تمرکز بر پرونده هستهای گذشت و برجام زاییده و قلب رآکتور اراک بتن شد و بعد از آن، از آن 140 میلیارد دلاری که قرار بود دست ایران را بگیرد نه تنها چیزی نیامد که دومیلیارد دلار از داراییهایمان را نیز دزدیدند و مردم همچنان با سفرههای کوچک شده هزینه میدادند و نظاره میکردند. دولت از مردم میخواست جوانمردانه از یارانه 45500 تومانی خود بگذرند ولی در همان حال پنج هزار برابر آن را تنها به یک مدیر بانک خود حقوق و پاداش میداد. و امثال این مدیران به هزار نفر میرسد. آن هم نه برای مدیریتی علمی، جهادی و نوآورانه از نوع مدیریت موشکی و هستهای، که برای مدیریت فلج و فرتوتی که اثری در پیشرفت کشور ندارد و در اصل حمله به ارزشهاست اگرچه یقهای سفید و ظاهری به صلاح را نیز از مردم عاریت گرفته باشد. گروهی چشم خود را بر جوانمردی بستند و به گونهای جنونآمیز به جان بیتالمال افتادند.
بزرگان دولت شب واریز یارانه را شب مصیبت عظمای خود نامیدند. بزرگشان شب مذاکره با اهریمن فریاد خزانه خالی است را سر داد و با اینحال به دوستان حقوقهای نجومی میدادند؟ منتقدان خود را کاسبان تحریم نامیدند و در بوق و کرنا کردند و خود گویا بیخبر از صرافیهای خانوادگی و رفاقتی در زمان اوج تحریم و دلالی سکه و ارز بودند. وچه زود تشتها از بام افتاد و باد مخالف وزید. اکنون معلوم شده است به غیر از چند وزیر مولتی میلیاردر و ابوالمشاغل و چند شرکتی، چندین عضو و وابسته به دولت وجود داشتهاند که حقوق و پاداششان چند ده و حتی چند صد برابر حقوق مردم عادی بوده است و تنها 16 مقام دولت یازدهم به اندازه 490هزار کارگر عادی حقوق میگرفتند. آنها که دائماً غیرخود را به اقدامات پوپولیستی و مردمفریبانه متهم میکردند در مورد خود چه فکری میکنند؟
فرزندان مردم در خان طومان و شام بلا تیر میخورند و مدافع حریم انقلابند و اینان بر خوان تومانهای بادآورده و خوان انقلاب، لقمههای گلوگیر میخورند. کارمندانی که قبل از دیدن فیش حقوقی کمرمق خود، مالیاتش را میپردازند و آنها که از گرفتن وام 3میلیونی با دو ضامن اداری عاجزند متحیرند که حقوقها و پاداشهای کلان و هنگفت چگونه سهم مدیران میشود و چگونه دستگاههای اطلاعاتی، بازرسی، حسابرسی و دیوانی از آنها غافل بودهاند؟ و آیا اکنون دستگاه قضا میتواند با احکام پشیمانکننده برای همیشه این مفتخواران بی فایده را ریشهکن کند؟ و یا خدای نخواسته پرونده آنان پس از کمی آمد و شد و شعار و گزارشهای کاغذی، در کنار سایر دستورات بر زمین مانده نظیر فرمان 8 مادهای سال80 بایگانی میشود؟ اکنون زمان امتحان سه قوه است که به وظیفه قانونی و انقلابی خود عمل کنند و امر ولی را اطاعت نمایند و آرامش را به دلهای مردم مهربان و مظلوم برگردانند و محرومان و مستضعفان را به عدالت انقلاب اسلامی، بیش از پیش امیدوار نمایند که امیرالمؤمنین علی(ع) فرمود: فما جاعَ فَقیرٌ إلّا بما مُتِّعَ بهِ غَنی، و اللّهُ تعالى سائلُهُم عن ذلک۱.
ـــــــــــــــــــــــــــ
۱- هيچ فقيری در دنيا گرسنگی نمیكشد مگر اينكه ثروتمندی حق او را نداده باشد و خداوند از اغنيا در اين باره خواهد پرسيد.
نهجالبلاغه حکمت ۳۲۸
منتشرشده در روزنامه کیهان مورخ 95/4/26
پاتوق رایانه ای...
برچسب : نویسنده : mhsahraeia بازدید : 172